دزدیده چون جان میروی - مولوی بلخی

شعرستان - A podcast by Shaeristan - شعرستان

Podcast artwork

دزديده چون جان مي روي اندر ميان جان منسرو خرامان مني اي رونق بستان منچون مي روي بي من مرو اي جان جان بي تن مرووز چشم من بيرون مشو اي شعله تابان منهفت آسمان را بردرم وز هفت دريا بگذرمچون دلبرانه بنگري در جان سرگردان منتا آمدي اندر برم شد کفر و ايمان چاکرماي ديدن تو دين من وي روي تو ايمان منبي پا و سر کردي مرا بي خواب و خور کردي مراسرمست و خندان اندرآ اي يوسف کنعان مناز لطف تو چو جان شدم وز خويشتن پنهان شدماي هست تو پنهان شده در هستي پنهان منگل جامه در از دست تو اي چشم نرگس مست تواي شاخ ها آبست تو اي باغ بي پايان منيک لحظه داغم مي کشي يک دم به باغم مي کشيپيش چراغم مي کشي تا وا شود چشمان مناي جان پيش از جان ها وي کان پيش از کان هااي آن پيش از آن ها اي آن من اي آن منمنزلگه ما خاک ني گر تن بريزد باک نيانديشه ام افلاک ني اي وصل تو کيوان منمر اهل کشتي را لحد در بحر باشد تا ابددر آب حيوان مرگ کو اي بحر من عمان مناي بوي تو در آه من وي آه تو همراه منبر بوي شاهنشاه من شد رنگ و بو حيران منجانم چو ذره در هوا چون شد ز هر ثقلي جدابي تو چرا باشد چرا اي اصل چار ارکان مناي شه صلاح الدين من ره دان من ره بين مناي فارغ از تمکين من اي برتر از امکان منآواز: احمد شاملو