فاتحه‌ای چو آمدی بر سر خسته‌ای بخوان ۳۸۲

رواق / Ravaq - A podcast by فرزآن

«««««🍷می‌بهـا»»»»»غزل نمره ۳۸۲مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن فاتحه‌ی چو آمدی بر سر خسته‌ای بخوان لب بگشا که می‌دهد لعل لبت به مرده جان آن که به پرسش آمد و فاتحه خواند و می‌رود گو نفسی که روح را می‌کنم از پی‌اش روان ای که طبيب خسته‌ای روی زبان من ببين کز دم و دود سينه‌ام بار دل است بر زبان گر چه تب استخوان من کرد ز مهر گرم و رفت همچو تبم نمی‌رود آتش مهر از استخوان مرغ دلم چو خال تو هست در آتشش وطن چشمم از آن دو چشم تو خسته شده‌ست و ناتوان بازنشان حرارتم ز آب دو ديده و ببين نبض مرا که می‌دهد هيچ ز زندگی نشان ای که مدام شيشه‌ام از پی عيش داده‌ای شيشه‌ام از چه می‌بری پيش طبيب هر زمان حافظ از آب زندگی شعر تو داد شربتم ترک طبيب کن بيا نسخه‌ی شربتم بخوانSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations